برای بازی روزگار خود را آماده کرده بودم
اما نمی دانستم روزگار دست مرا خواهند خواند
روزگار چه بازیگریست
دلم را به امید برد و پیروزی خوش کرده بودم
اما هیچ گاه فکر نمی کردم بازنده مطلق این بازی من باشم
از این بازی تنها غم و اندوه
تنهایی و غربت
سیاهی و اشک نصیبم گشت
حال به امید بازی آخر زندگیم
تا شاید کابوس و وحشت بازی روزگار را از من بگیرد
نظرات شما عزیزان:
|